دلتنگی های معصومه

تا یکی دو هفته پیش  اصلا نمیشناختمش..تا این که یکی از دوستان صمیمیه پدر یا بهتر بگم کسی که برای پدرم نقش پدر رو ایفا می کرد به رحمت خدا رفت..مردی که به  جرات می تونم بگم اسمشو میشه گذاشت"مرد" مردی که با زمینی ها بود و زمینی نبود..همسایه ی قدیمیه پدر بزرگ و حامی پدر در رفع مشکلات محله و مسائل معنوی.. محله ای کوچک در یکی از مناطق پایین شهر..وقتی که برای عرض تسلیت خدمت خانواده ی محترمش رفتیم...با همه ی دختران و عروس های مرحوم احوالپرسی کردم و به تک تکشون تسلیت گفتم...

در گوشه ای نشستم و تند تند سعی می کردم اشکهامو از گونه هام پاک کنم که ناگهان متوحه نگاههای غریبانه اش  به خودم شدم..اینجا بود که فهمیدم اسمش" معصومه" است...یکی از دختران مرحوم که من تا حالا ندیده بودمش و نه ازش چیزی شنیده بودم..معصومه با آدمای معمولی فرق داشت..از نظر خیلی ها اون ساده و کمی کند ذهن و ناتوان بود اما از نظر من یه آدم خیلی با شعور مهربون و فهمیده بود..باهاش دوست شدم...وقتبی که دستاشو می فشردم . گرمیه تنشو و بزرگیه قلبشو به خوبی احساس می کردم...از حرفاش فهمیدم که قبلا با پسر عمه اش  ازدواج کرده  و لی چند وقت بعد از هم جدا شدند.مدتی بعد با یه چوپان که دارا ی معلولیت جسمیه ازدواج  و در یکی از روستا های نزدیک زندگی می کنه...می گفت دوست داره پیش مادرش باشه..دوست نداره به روستا برگرده..جایی که بچه ها بعضی وقت ها اذیتش می کنن..ویا خواهر شوهرش بعضی وقت ها کتکش میزنه...این حرفا رو که می گفت از درون میشکستم...آخه کی دلش میومد با اون یه همچین رفتار ی بکنه..؟؟؟کی دلش میومد قلب شیشه ایه اونو بشکنه ؟؟ا؟تو این یکی دو هفته زیاد به دیدنش میرفتم وقتی بهش میگفتم معصومه جون ناراحت نباشی ها..در جوابم می گفت :نه ناراحت نیستم خدا بالا سره همه ی اینا رو میبینه ..یه روزی  جواب همه ی اینارو میده.وتوی چشماش اشک چمع میشد....منم بغلش می کردم و میبوسیدمش...چه آرامش عجیبی داشت..دلم نمی خواست از بغلش جدا شم...معصومه با همه ی دلتنگی هاش لبخند میزد..کاش یکی به دلتنگی هاش خاتمه بده..........

نظرات 6 + ارسال نظر
بوسه جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ http://www.bose.blogsky.com

سلام
خودمونیم ولی واقعا دلم واسه وجودش با معصومیتش سوخت....

سلام

ممنون از این که با هام همدردی می کنی...

وسپاسگذارم از این که به بهشت اومدی

در پناه خدا

بهارین شنبه 1 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ب.ظ http://baharin.blogsky.com

سلام
نوشته های خوبی داری
به قدری این ماجرا رو قشنگ تعریف کردی که من فکر کردم خودم از نزدیک معصومه رو دیدم.
زندگی بعضی وقتا با ادم ها بد تا می کنه...کسی که قلبش پاکه و کسی که مهربونی از چشماش می باره چرا باید اینهمه سختی ببینه؟
خدا خودش به همه اونایی که یه جورایی مظلوم واقع شدن کمک کنه.یکیش هم همین معصومه.
خوشحال می شم به من سری بزنی
من فقط دنبال وبلاگ خانوما می گردم...به وبلاگ آقایون کاری ندارم....می شه من و از دوستای خودت بدونی؟
من تازه وبلاگ زدم و دوست دارم دوستای خوبی مثل شما داشته باشم
منتظر حضور گرمتون هستم

سلام دوست خوبم

ازت بی تهاین سپاسگذارم که من و بهشت منو قابل دونستی..

اونچه که من گفتم عین وافعیت بود چه بسا واقعیت ها ی زیادی از

زندگی معصومه هست که از وجودش بیخبرم..

معصومه با وجود این همه سختی خدا رو از یاد نبرده..اونقدر زیبا برای

خدا رو توصیف می کرد..که من در حیرت مونده بودم..

یاد این جمله می افتم؛هر که دراین بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند:

من خیلی خوشحال میشم که یکی از دوستان شما یاشم..

بازم منتظر حضور سبزت هستم..

ذر پتاه خدا

mona چهارشنبه 5 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:22 ب.ظ http://myblueweb.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگی دارید
خیلی دوست دارم بدونم نظرتون راجع به وب من چیه؟
راستی کاش می شد درون قلب آدمها رو هم مثل ظاهرشون دید.....
امیدوارم دوستای خوبی برای هم بشیم.
موفق باشید

سلام دوست عزیزم
به بهشت خوش اومدین..
وسپاسگذارم از این که به اینجا لطف دارین..
حتما به وبتون میام
آره کاش میشد قلب آدما رو هم دید و لی به نظر من
اگه آدم یه کم حوصله به خرج بده و حس آدمای اطرافش رو
درک کنه..میتونه به قلب آونا دسترسی داشته باشه..
منم امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم
در پناه خدا

sepideh پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ http://deltange-naseria.blogsky.com

سلام دوست عزیز، خسته نباشی ...

دلتنگ ناصریا آپدیت شد با :

یکسال گذشت و پدر نیست !!!

همراه با آهنگی از نوید عبداللهی برای پدرش ....

www.deltange-naseria.blogsky.com

٭٭٭ جاوید یاد و نام ناصریا ٭٭٭

موفق باشی . . .‌ . .

قطره پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام دوست عزیز
چه سوژه غم انگیزی رو انتخاب کردی
خدا کنه همه تو دنیا خوشحال و راضی باشن...
و همه آدما بتونن بر مشکلات زندگی اشان غلبه کنن...
انشا ء ا...

سلام دوست عزیزم
من سوژه غمگینی انتخاب نکردم ،این یک واقعیت غمگین بود
منم امیدوارم همه ی مردم خوشحال و راضی باشند
با تشکر

میثم سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.sooooong.blogfa.com

سلام من یه پسر تنها وغمگینم که از وبت خوشم اومده و خوشحال میشم که به کلبه تنهایی من سر بزنی.مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد