خودکشی

شهر پر از صدای خنده بود.

فقط یکی بود که از درون فریاد می کشید....

اشک می ریخت....

صدای گریه ها وزجه هاش تو هیاهوی خنده ها گم شده بود....

و این جمله ها از دهانش تراوش می شد:

اگه به آرزوهاش نرسه ....

اگه از دستش بدم....

همش تقصیر منه.....

ازش پرسیدم چی شده؟...

فقط گفت:براش دعا کن....

حالا منم به شما میگم: " براش دعا کنید"

:براش دعا کنید تا یک دختر جوون هنوز فرصت زندگی کردن رو داشته باشه..


کاش این درد تموم بشه

مادرم  امروز درد کشید...(مثل همیشه)

ومن باز از درون شکستم و...

می ترسم...

می ترسم از روزی که ... ولش کن اصلا حرفشو هم نمی زنم

درگوشی:خودش نمی دونه آلتورز نخاعی درمان نداره...

...

لحظه ها مون چقدر زود می گذرند...

 

و

 

ما چقدر زود جا می مونیم...

 

 

در گوشی :  چقدر تنبل شدم من

 

تولدی دیگر...

تولدی دیگر

 به دنیا آمدم

و آمدنم بهانه ای شد

برای رجعت به بهشت.

و خداوند فرصتی دوباره به من بخشید

تا بنویسم و بمانم و همراه شوم

تا...

دوباره آغاز کنم....

 

می خوام برم

 

همه این روزا بهاریند..

 

و آغاز بهار یعنی آغار همه جیز...

 

اما در مورد بهشت من فرق می کنه...می خوام برای یه مدت طولانی از این بهشت کوچ کنم

 

.میرم تا ....

 

خداحافظی هم نمی کنم چون امید دارم که روزی برگردم

 

به خاطر همه ی خوبیهاتون ممنونم..به خاطر همه چیز..

 

بهاری باشید و به امید دیدار

 

                                                                                         امضا /-=)

من به دنبال خودم می گردم

 

بی نشانم  اما  میروم  تا ته خط

 

تا نیابم خود را..

 

بر نمی گردم هیچ..

 

من که احساس خودم را کشتم..

 

من خودم را راندم..

 

گرچه دیر است اما..

 

من به دنبال خودم می گردم..

 

راهیم راهی یک راه دراز..

 

تا نیابم خود را برنمی گردم باز...