خودکشی

شهر پر از صدای خنده بود.

فقط یکی بود که از درون فریاد می کشید....

اشک می ریخت....

صدای گریه ها وزجه هاش تو هیاهوی خنده ها گم شده بود....

و این جمله ها از دهانش تراوش می شد:

اگه به آرزوهاش نرسه ....

اگه از دستش بدم....

همش تقصیر منه.....

ازش پرسیدم چی شده؟...

فقط گفت:براش دعا کن....

حالا منم به شما میگم: " براش دعا کنید"

:براش دعا کنید تا یک دختر جوون هنوز فرصت زندگی کردن رو داشته باشه..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد