-
happy birthday paradisee
جمعه 14 دیماه سال 1386 10:26
بهشت من تولدت مبارک ۱ساله شدی...
-
دلتنگی های معصومه
جمعه 30 آذرماه سال 1386 23:44
تا یکی دو هفته پیش اصلا نمیشناختمش..تا این که یکی از دوستان صمیمیه پدر یا بهتر بگم کسی که برای پدرم نقش پدر رو ایفا می کرد به رحمت خدا رفت..مردی که به جرات می تونم بگم اسمشو میشه گذاشت"مرد" مردی که با زمینی ها بود و زمینی نبود..همسایه ی قدیمیه پدر بزرگ و حامی پدر در رفع مشکلات محله و مسائل معنوی.. محله ای کوچک در یکی...
-
یکشنبه...
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 13:05
چند روزه که آسمونی ها رو ندیدم... دلم به وسعت یه آسمون تنگ شد..... تو سکوتشون گم میشم... کاش 1شنبه بیا د...
-
یه حس خوب
سهشنبه 13 آذرماه سال 1386 12:58
چند شب قبل فرزاد پیش ما بود ... راستش بهم حسودی شد وقتی گفت "دلم برای وبلاگم تنگ میشه" تصمیم گرفتم یه تکونی به خودم بدم.. همیشه لازم نیست که آدما از بزرگتراشون چیزی یاد بگیرن. فرزاد از من کوچیکتره ولی من بعضی وقت ها چیزای زیادی ازش یاد میگیرم این که با پشت سر گذاشتن بحران های زیاد الان خیلی خوب داره درس می خونه و...
-
نیمکت خالی من
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 21:11
چرا این کارو کردی امین؟؟؟؟؟ می خواستی تنها دلخوشیه منو ازم بگیری؟؟؟ می خواستی چیو ثابت کنی...؟؟؟ نه باورم نمیشه.. .باورم نمیشه که نیمکت خالی باشه.... پس چی شد اون همه خاطرات قشنگ.. می خواستی تنها رویای شیرینمونو ازمون بگیریو به غم سردی که توی دلمون میشینه بخندی..؟؟ بهت تبریک چون موفق شدی که این کارو بکنی.... آی...
-
خودکشی
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 12:01
شهر پر از صدای خنده بود. فقط یکی بود که از درون فریاد می کشید.... اشک می ریخت.... صدای گریه ها وزجه هاش تو هیاهوی خنده ها گم شده بود.... و این جمله ها از دهانش تراوش می شد: اگه به آرزوهاش نرسه .... اگه از دستش بدم.... همش تقصیر منه..... ازش پرسیدم چی شده؟... فقط گفت:براش دعا کن.... حالا منم به شما میگم: " براش دعا...
-
کاش این درد تموم بشه
شنبه 26 خردادماه سال 1386 23:52
مادر م امروز درد کشید...(مثل همیشه) ومن باز از درون شکستم و... می ترسم... می ترسم از روزی که ... ولش کن اصلا حرفشو هم نمی زنم درگوشی :خودش نمی دونه آلتورز نخاعی درمان نداره...
-
...
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1386 09:43
لحظه ها مون چقدر زود می گذرند... و ما چقدر زود جا می مونیم... در گوشی : چقدر تنبل شدم من
-
تولدی دیگر...
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 20:29
به دنیا آمدم و آمدنم بهانه ای شد برای رجعت به بهشت. و خداوند فرصتی دوباره به من بخشید تا بنویسم و بمانم و همراه شوم تا... دوباره آغاز کنم....
-
می خوام برم
جمعه 17 فروردینماه سال 1386 13:50
همه این روزا بهاریند.. و آغاز بهار یعنی آغار همه جیز... اما در مورد بهشت من فرق می کنه...می خوام برای یه مدت طولانی از این بهشت کوچ کنم .میرم تا .... خداحافظی هم نمی کنم چون امید دارم که روزی برگردم به خاطر همه ی خوبیهاتون ممنونم..به خاطر همه چیز.. بهاری باشید و به امید دیدار امضا /-=) من به دنبال خودم می گردم بی...
-
پایان
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 23:59
روزی به پایان خواهم رسید. و خاطره ای خواهم شد... مرا به یاد خواهی آورد.......... مثل حس یک روز بارانی ویا صدای زوزه ی باد.ویا مثل اسمم گندم گون ... یک سال گذشت و دفترخاطرات ذهن من هم در این یکسال بسته شد. امضا /-=) پایان
-
به کدامین گناه...؟؟
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1385 22:53
امشب برای خرید رفته بودم بیرون. خیابون خیلی شلوغ بود...مغازه های رنگارنگ ...وشور و هیجان مردم به ویترین یکی از همین مغازه های شیک زل زده بودم که ناگهان با صدای فریادهای یه نفر به خودم اومد.... یه آقایی داخل مغازش به سر کودک 7، 8سالش فریاد می کشید واون رو به باد کتک گرفت . وبه فرزندش می گفت چرا باید از بخاری گاز بزنه...
-
پدرم حق داره...
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 21:28
امروز پدرم ازم خواست با هاش برم محل کارش و توی کاراش بهش کمک کنم.و من با جون و دل پذیرفتم. در توضیح باید بگم پدرم مسئولیت یکی از شعب بانک ملی رو بر عهده داره .میشه گفت کارش خیلی مشکله..بر خلاف تفکر بعضی ها که فکر می کنند رئییسا فقط دستور می دن و پول پارو می کنن...پدر من همچین شرایطی رو نداره ودر این امر مستثنی است.وبا...
-
چقدر زمان زود می گذره...
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 16:39
به نام خدای مهربون زمان چقدر زود می گذره..ومن چقدر آسون فرصت ها رو از دست میدم.. واقعا نمی دونم باید چیکار کنم...؟؟؟ چرا تاوان بی خیالی بعضی آدمارو بعضی آدمای دیگه باید پس بدن.. من نمی فهممم .. به خدا هم اعتراضی ندارم...فقط دارم سعی می کنم این واقعیت رو بپذیرم..وبا هاش کنار بیام...اگر هم یه جای خلوت پیدا کردم..اولین...
-
غریب تنها حسین
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 01:13
دست و پام لرزید... قلبم به تپش افتاد....و نفس هام به شماره..... ویه بغض سنگین... گونه هام از اشک خیس شد... گوشهام چیزی رو نمی شنید.. چشمهام جای رو نمی دید... جز یه پرچم سبز که با قرمز روش نوشته بودند.. غریب تنها حسین
-
خدایا
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 16:37
• خدایا! دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند از عظمت مهربانیت در حیرتم چگونه به من محبت میکنی در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است. خد ا یا! سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم. •
-
پرواز
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 15:53
پرنده ای که مرده بود...... به من پند داد.. که پرواز را به خاطر بسپارم..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:06
دیروز روز بزرگی بود ومن به خدا قول دادم که تغییراتی رو توی زندگیم لحاظ کنم. دارم سعی می کنم با انگیزه ی بهتری روند زندگی رو طی کنم. اما بعضی وقت ها یه چیزی میشه که دوباره بی انگیزم می کنه.. از خدا می خوام کمکم کنه...این ترم اوضاع درسام حسابی ریخته به هم.... نمیدونم باید چیکار کنم.؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 18:58
امروز خیلی خدارو شکر می کنم... چون برام روز مفیدی بود... آخه امروز از صبح تا همین 1ساعت پیش با دوستام درس خوندیم.. اما یه کم هم از بچه های دانشگاه غیبت کردیم... خدایی بدون غیبتم نمیشه گروهی درس خوند اا...... دیگه باید یه جورایی به خودمون انرژی میدادیم... به نظر شما کار بدی کردیم؟؟؟ راستی عید رو هم بهتون تبریک میگم..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 18:27
خدا ، انسان و عشق.... این است «امانتی» که بر دوش آدم سنگینی می کند و این است آن«پیمانی» که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم، و «خلافت» او را در کویر زمین تعهد کردیم ما برای همین هبوط کردیم، و این چنین است که به سوی او باز می گردیم. انسان بیش از زندگی است آنجا که هستی پایان می یابد او،ادامه می یابد.... دکتر علی شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 17:44
اینجا بهشت منه... منتها یه فرقی با اون بهشتی که بالای سرمونه داره..واون اینه که.... اونجا فقط آدما ی خوب اجازه ی ورود دارند.... ولی اینجا همه میتونن بیان.. همه ی ادمای خوب وبد..... اینجا جا برای همه هست.....برای تو... برای من ....برای اون و برای ما....تو هم بیا... همه ی ما ادما حرفی برای گفتن داریم.... تو هم بیا و درد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دیماه سال 1385 10:21